گرداب سرنوشت به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و چهارم
زمان ارسال : ۴۶۳ روز پیش
هنگامه نیمنگاهی به شیدا انداخت و سلام کرد.
- معرفی نمیکنید؟
سارا متبسم جواب داد:
- شیداجون از اقوام و البته دوست صمیمیمن هستن.
هنگامه با لبخند نمکین گفت:
- خوشوقتم!
نگاهش را سمت سارا برگرداند.
- چهعجب ساراخانم! بالاخره اجازهی ملاقات دادی! البته من خیلی دلم میخواست با داداشم و خانواده، رسما بیایم...
سارا سرش را به دوطرف تکان داد و با لبخندی مصنوعی، کل
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
تابان
10نگار جون خسته نباشی،رمانتون خیلی جذابه،میگم میشه این هفته بخاطر ولادت حضرت علی پارت اضافه بذارین؟ 🙃🙂
۱ سال پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون عزیزم، خوشحالم رضایت دارین از رمان. پارت اضافه نمیشه چون زمان پارتها تنظیمشدهاس، اما طولانیتر مینویسم
۱ سال پیش
سنا
00پارت بعدی کو؟